کد مطلب: 9052 تعداد بازدید: ۱۰۳۵

رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله

سه شنبه ۱۰ دى ۱۳۹۲
هنگامى كه رسول خدا(صلى الله عليه و آله) از نزديكى زمان وفاتش آگاهى يافت، از آن كه منافقان بر كارها مسلط شوند بيم داشت. از اين جهت پيوسته با مسلمانان در تماس بود و آنان را از فتنه پس از خويش و اختلاف با يكديگر بر حذر مى داشت و بسيار تأكيد مى فرمود كه به سنتش ‍ پايبند و با هم اتحاد و دوستى داشته باشند. آنان را به پيروى و اطاعت از عترتش(عليهم السلام) تشويق مى كرد و توصيه مى نمود كه از خاندان او نگهبانى كرده ايشان را يارى دهند و در امور و مسائل دين از ايشان پيروى كنند و از اختلاف و برگشت از دين برحذر باشند.
آن حضرت براى غلامش«اسامة بن زيد» پرچمى بست و او را به فرماندهى بر بيشتر مهاجرين و انصار تعيين فرمود و مأموريت داد كه به محل شهادت پدرش در سرزمين روم برود. در ضمن تصميم گرفت گروهى از بزرگان مهاجر و انصار را از مدينه دور كند كه پس از مرگش در مدينه نباشند تا در رياست با هم اختلاف كنند و به سرورى بر مردم چشم طمع بدوزند. مى خواست همه چيز براى جانشينى امير مؤمنان(عليه السلام) آماده گردد و كسى بر سر ولايت ايشان ستيز ننمايد. به اسامة دستور داد با سپاه از مدينه خارج و به«جرف» برود و مردم را نيز تشويق كرد كه او را همراهى كنند و آنان را از هر گونه سرپيچى از او بر حذر داشت. در همين احوال بيمارى آن حضرت پيش آمد كه به وفات حضرتش منجر گرديد.
هنگامى كه آن حضرت بيمارى را در خود احساس كرد، دست اميرالمؤمنين(عليه السلام) را گرفت و در حالى كه گروهى از مردم به دنبال ايشان حركت مى كردند، به سوى بقيع رهسپار شد و فرمود: به من دستور داده اند كه براى اهل بقيع طلب آمرزش كنم. چون به بقيع رسيد، فرمود: «سلام بر شما اى اهل قبور! گوارا باد بر شما آنچه را كه به دست آورديد. فتنه ها مانند پاره هاى شب تاريك يكى پس از ديگرى فرا مى رسند.» آنگاه لختى دراز براى ايشان طلب آمرزش كرد. سپس به امير مؤمنان(عليه السلام) روى كرد و فرمود: «جبرئيل(عليه السلام) سالى يك بار قرآن را بر من نازل مى كرد و امسال دو مرتبه آن را بر من نازل كرده است؛ اين بدين علت است كه اجلم فرا رسيده است.» آنگاه فرمود: «يا على! خزانه هاى دنيا و زندگى جاويد در اين جهان را در مقابل بهشت بر من عرضه كردند تا يكى را برگزينم؛ من ديدار خدا و بهشت را برگزيدم. آنگاه كه مُردم، (مرا غسل ده و) عورت مرا پوشيده دار؛ زيرا اگر چشم كسى به آن بيفتد كور خواهد شد.
پس از آن به خانه بازگشت و سه روز بيمار بود و آنگاه در حالى كه سرش ‍ بسته بود و از سمت راست به امير مؤمنان(عليه السلام) و از سمت چپ به فضل بن عباس تكيه كرده بود به مسجد درآمد و بالاى منبر رفت و فرمود:
  «اى مردم! زمان رحلت من از ميان شما نزديك شده است؛ پس هر كس ‍ از من طلبى دارد، بيايد تا به او بپردازم و هر كس وامى به من دارد آن را به من بگويد. اى مردم! بين خداوند و كسى رابطه اى جز عمل و كردار وى وجود ندارد كه در مقابل آن خيرى را عطا كند يا شرى را دفع نمايد. اى مردم! هيچ مدعى (بيجا) ادعاى رستگارى نكند و هيچ آرزومندى (به هوس) آرزوى نجات ننمايد. به خدايى كه مرا بحق به رسالت مبعوث كرد سوگند مى خورم كه هيچ چيز مگر عمل با همراهى رحمت حق، نجات دهنده نيست و اگر من نيز گناه كنم، از مرتبه خود تنزل خواهم كرد. خداوندا! آيا ابلاغ كردم ؟»
آنگاه از منبر پايين آمد و در ميان مردم نمازى سبك گزارد. سپس وارد خانه اش شد. آن روز نوبت ام سلمه(رضوان الله عليها) بود؛ يك روز يا دو روز در آنجا اقامت نمود. آنگاه عايشه نزد او آمد و درخواست كرد كه رسول خدا(صلى الله عليه و آله) را به خانه خود منتقل نمايد تا از او مراقبت كند و از همسران آن حضرت اجازه خواست. آن ها موافقت كردند و پيامبر خدا(صلى الله عليه و آله) به حجره اى كه عايشه را در آن جا داده بود منتقل شد.
در روايتى ديگر آمده:
«چون پيامبر(صلى الله عليه و آله) نماز گزارد به خانه بازگشت و به غلامش - كه ظاهرا ثوبان بوده است - فرمود: «در خانه بنشين و از آمدن هيچيك از انصار جلوگيرى مكن.» در اين هنگام بيهوش ‍ گرديد.
انصار آمدند و بر در خانه آن حضرت چشم دوختند و به غلام گفتند: اجازه بده تا بر رسول خدا(صلى الله عليه و آله) وارد شويم. گفت: پيامبر بيهوش است و همسران آن حضرت در كنار ايشان هستند. انصار گريستند. از صداى گريه آنان رسول خدا(صلى الله عليه و آله) بيدار شد و فرمود: «اينان چه كسانى هستند؟» گفتند: انصار. فرمود: «از اهل بيتم چه كسى حضور دارد؟» گفتند: حضرت على(عليه السلام )و عباس. آن دو را فرا خواند و در حالى كه بر ايشان تكيه كرده بود، از خانه خارج شد و بر يكى از ستونهاى مسجد - كه از تنه درخت خرما بود - تكيه كرد. مردم گرد آمدند و حضرتش سخنانى ايراد فرمود:
«هر پيامبرى كه وفات كرد چيزى از خود به جا گذاشت و من نيز دو چيز گرانبها باقى مى گذارم: كتاب خدا و اهل بيتم را. هر كس اين دو را ضايع نمايد خداوند او را ضايع و تباه مى كند. آگاه باشيد كه انصار محرم اسرار و رازدار من اند و من شما را به پرهيزگارى و نيكى به آنان سفارش ‍ مى كنم. به نيكوكاران آنها روى آوريد و از بدكرداران آنان درگذريد.»
در «كفاية النصوص» با سند از ابوذر غفارى نقل شده كه گفت:
«در هنگام بيمارى رسول خدا(صلى الله عليه و آله) - كه به رحلت آن حضرت انجاميد - بر ايشان وارد شدم. فرمود: «ابوذر، دخترم فاطمه را بخوان». برخاستم و نزد او رفتم و گفتم: اى سرور بانوان، پدرت شما را مى خواند. آن حضرت چادر خود را به بر كرد و از خانه خارج شد تا بر رسول گرامى(صلى الله عليه و آله) وارد شد. چون پيامبر(صلى الله عليه و آله) را ديد خود را بر روى آن حضرت انداخت و گريست. آن حضرت به سبب گريه او به گريه افتاد و او را به سينه چسباند. سپس فرمود:
«فاطمه جان! گريه نكن؛ پدرت فدايت باد! تو نخستين كسى هستى كه به من ملحق مى گردى؛ در حاليكه مظلوم واقع شده اى و حقت غصب شده است. بزودى پس از من كينه نفاق ظاهر خواهد شد و پيراهن دين خواهد پوسيد و تو نخستين كسى هستى كه در كنار حوض به من مى پيوندى.»
گفت: «پدر، كجا شما را خواهم ديد؟» فرمود:
«در كنار حوض مرا خواهى يافت؛ در حاليكه به ياران و دوستداران تو آب مى نوشانم و دشمنان و كينه داران تو را دور مى كنم.»
گفت: «اى رسول خدا، اگر نزد حوض شما را نيافتم؟» فرمود: «در نزد ميزان مرا خواهى ديد.» گفت: «اى پدر  اگر نزد ميزان نيافتم؟» فرمود: «در صراط، در حالى كه مى گويم: (خداوندا،) شيعيان على(عليه السلام) را سلامت دار؛ سلامت دار.»
ابوذر گويد: قلب حضرت فاطمه(سلام الله عليها) آرامش يافت. سپس ‍ رسول خدا(صلى الله عليه و آله) رو به سوى من كرد و فرمود:
«اى ابوذر، فاطمه پاره تن من است هر كس او را بيازارد مرا آزرده است ...»
از جمله وصيتهاى آن حضرت (به جانشين مظلومش) آن بود كه فرمود:
«هنگامى كه وفات يافتم و تو تمام وصيتهاى مرا انجام دادى و مرا در قبرم نهادى، در خانه بنشين و قرآن را بر اساس تأليفش و واجبات و احكام را بر اساس تنزيل مرتب نما. آنگاه بدون هيچ نگرانى به آنچه به تو دستور داده ام عمل كن. بايد در برابر آنچه كه بر تو و بر او (حضرت فاطمه سلام الله عليها) وارد مى شود صبور باشى تا آن زمان كه بر من وارد گرديد.»
اميرالمؤمنين(عليه السلام) از رسول خدا(صلى الله عليه و آله) در طول زندگى آن حضرت تا لحظه رحلتشان جدا نشد. او در زمانى كه بيمار بودند پرستار آن حضرت بود. به هنگام تنهايى مونس و همدم ايشان بود و در سختيها ملازم و همراه آن حضرت. [1]
 
 
پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) در تاريخ 28 صفر سال 10 هجرى در مدينه منوره چشم از جهان فرو بستند و به لقاء الله پيوستند، و اين در حالى بود كه سر در سينه برادر خويش على بن ابى طالب (عليه السلام) داشتند: (ولقد قبض رسول الله...): و رسول خدا در حالى قبض روح شد كه سر بر سينه من نهاده بود و جانش در ميان دستانم گرفته شد و من دستم را بر چهره ايشان كشيدم و من متولى غسل آن حضرت شدم و ملائكه مرا كمك مى كردند و در و ديوار خانه‏ اش من از صداى آهسته آنان كه بر او نماز مى خواندند و گروهى بالاى مى رفتند و گوش من از صداى آهسته آنان كه بر او نماز مى خواندند خالى نمى شد تا آنكه او را در ضريحش به خاک سپرديم... .[2]
 
پي نوشت ها
1- بر گرفته از كتاب توتياى ديدگان زندگانى خاتم پيامبران (صلى الله عليه و آله)، تأليف: حاج شيخ عباس قمى(رضوان الله عليه)
2- نهج البلاغه، فيض الاسلام: خطبه 88