کد مطلب: 8752 تعداد بازدید: ۸۳۰

وقايع روز دوازدهم محرم الحرام

شنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۲
دفن شهدای کربلا
روز دوازدهم محرم سال 61 هجری قمری عده ای از قبیله بنی اسد برای دفن بدن مطهر امام حسین(علیه السلام) و اجساد مطهر اصحاب امام به کربلا آمدند. اما از آن جا که بدن ها معمولا سر نداشتند و بیشتر آن ها بر اثر ضربات شمشیر پاره پاره شده بودند، قابل شناسایی نبودند، بنی اسد متحیر شده بودند. در این هنگام امام سجاد(علیه السلام) به معجزه الهی تشریف آوردند و بدن ها را یک به یک شناسایی و معرفی نمودند، خود حضرت نیز بدن مطهر پدر را در حالی که به شدت می گریست به خاک سپردند. سپس روی قبر مطهر چنین نوشتند:
هذا قبر الحسین بن علی بن ابی طالب الذی قتلوه عطشانا قریبا(نفس المهموم،ص388. حیاه الامام الحسین،ج3،ص324).
 
ورود کاروان اسرای کربلا به کوفه
در صبح روز دوازدهم محرم سال 61 هجری قمری کاروان اسرای کربلا وارد کوفه شدند. سرهای مقدس شهدا را در جلوی محمل ها حرکت می دادند تا این که این کاروان را در تمام کوچه و بازار شهر گرداندند. راوی در بیان گوشه ای از این جریان چنین می گوید: دیدم مردم کوفه به کودکان گرسنه ای که در محمل ها نشسته بودند نان و خرما دادند، که در این اثنا حضرت ام کلثوم(سلام الله علیها) با مشاهده این رفتار فریاد بر آوردند: ای مردم کوفه صدقه بر ما خاندان حرام است! و نان و خرما را از دست کودکان گرفته و پس دادند. صدای شیون و گریه مرد و زن بلند شده بود، که دوباره جناب ام کلثوم فرمودند: ای مردم کوفه مردانتان ما را می کشند و زنانتان به حال ما می گریند؟! میان ما و شما خدا روز قیامت داوری می کند. در این هنگام حضرت زینب کبری سلام، حضرت فاطمه صغری، حضرت ام کلثوم و امام سجاد(علیهم السلام) هر یک خطبه ای جداگانه ایراد فرمودند که در این خطبه ها علاوه بر بیان فضایل اهل بیت و مظلومیت امام حسین(علیه السلام)، اصحابشان، بی وفایی و بیعت شکنی مردم کوفه را یاد آور شده و به افشاگری دستگاه حکومت یزید پرداختند(لهوف،ص192. بحار الانوار،ج45،ص109).
 
مورخان اسلامى نوشته‏ اند که اسیران آل محمد(صلي الله عليه و آله) را روز دوازدهم محرم وارد کوفه کردند. کوفه براى خاندان وحى شهرى آشنا بود. برخى از بانوان کاروان اسیران همچون زینب (سلام الله عليه)روزگارى نه چندان دور، خود بانوى گرانقدر این شهر بود. این شهر مدتى مرکز حکومت امام على (عليه السلام) بود و مردم این شهر خاندان على(عليه السلام) را از یاد نبرده بودند. على ‏بن ‏الحسین و  زینب(سلام الله عليها) دخت گرامی علی(عليه السلام) و دیگر اهل بیت پیامبر اکرم(صلي الله عليه و آله) اهـل بـیـت رسـول خـدا(صلي الله عليه وآله) را هـمـانـنـد اسـیـران وارد کوفه کردند امام سجاد(عليه السلام) از شدت بیمارى رنجور شده بود، ولى با این حال او را در غل و زنجیر کرده بودند.
مـردم کـوفـه با دیدن کاروان اسیران شیون و زارى سر دادند. زینب کبرى (سلام الله عليها) دختر امیرالمؤمنین به مـردم اشـاره کـرد کـه خاموش باشید! یکباره نفس ها بند آمد و زنگها از صدا افتاد و زینب(سلام الله عليها) زبان به سخن گشود:
سپاس خدا را و درود بر محمد و خاندان پاکش باد. اى اهـل کـوفـه! اى مـردم مکار حیله باز! آیا گریه مى کنید؟
اشکتان خشک مباد، ناله هایتان آرام نـگـیرد. شما در مثل مانند زنى هستید که رشته خود را محکم تافته، سپس تارتار از هم مى گسلد. سـوگـندهایتان را دست آویز فساد کرده اید، آیا جز لاف و تکبر و فساد و چاپلوسى کنیزان و سخن چینى دشمنانه چیزى دیگرى در شما هست؟
شما به سبزه خاکروبه و نقره بر قبر اندوده مى مانید، براى خود توشه اى پیش فرستادید که خشم خدا را برانگیخت و در عذاب، جاودانه شدید. آیا گریه و زارى مى کنید؟
آرى! بـه خدا شایسته گریه اید، بسیار بگریید و کم بخندید که نصیبتان ننگ و عار شد، ننگى که تا ابـد پـاک نشود چگونه مى توانید این ننگ را از دامن خود بشویید که فرزند خاتم انبیا، سید جوانان بـهـشتى را کشته اید، آنکه در سرگردانى ها مرجع و در سختى ها پناه شما بود، آنکه دلیل روشن و زبـان گـویـاى شـمـا بـود چه بار گناهى را بر دوش گرفتید، دور باشید از رحمت خدا و نابودى نـصـیـبـتـان بـاد، سـعـیتان به نومیدى انجامید، دست ها بریده شد، سوداى پر زیانى کردید، خشم پروردگار را براى خود خریدید و خوارى ذلت بر شما حتمى شد.
واى بـر شـمـا! مـى دانـیـد چـه جگرى از رسول خدا شکافتید و چه پرده نشینى را از پرده بیرون کشیدید و چه خونى ریختید و چه حرمتى را شکستید، کار بسیار زشتى مرتکب شدید، چیزى نمانده کـه آسـمـان و زمین شکاف بردارد و کوهها ویران شوند. آنچه کردید بزرگ، دشوار، بد، کژ، زشت و شوم است و چنان بزرگ که زمین و آسمانها را پر کرده، آیا شگفت دارید اگر از آسمان خون ببارد و همانا عذاب آخرت خوارکننده تر است و شما را در آن روز یاورى نیست.
مـهـلـت شـمـا را مـغـرور نـسازد که خداى تعالى از شتابکارى به دور است و همیشه براى انتقام فرصت دارد و در کمین گاه است.
 
حال وظیفه امام سجاد(عليه السلام) بود که آرمان کربلائیان را در لباس جهاد اسارت و در قالب جدال و مواعظ احسن به گوش همگان برساند. و مردمان مقهور سیاست جهالت پرورى امویان را به اسلام راستین، اسلام محمد و على(عليه السلام) و اسلام قرآن رهنمون گردد. مسؤولیت سترگ پیام ‏رسانى عاشورائیان بر شانه ‏هاى امام ساجدان و عارفان سنگینى مى ‏کرد. او مى ‏بایست در عصر نومیدى از پیروزى حرکت مسلحانه به روش دیگر به بیان مسأله رهبرى و امامت، لزوم شناخت امام عادل و نشانه‏ هاى امام عدل و نشانه‏ هاى رهبران فاسد و ستم پیشه بپردازد. و مردم غافل و به جهل واداشته را به وظایف شان در برابر رهبر عادل و همت براى اصلاح جامعه بیدار سازد. تفکر اصیل اسلامى را براى جامعه تبیین نماید تا امید به ایجاد حکومت اسلامى توسط خاندان وحى را در دل همگان احیا سازد. از سوى دیگر او خود شاهد واقعه کربلا بود و همت گمارد؛ تا یاد و خاطره حماسه سازان عاشورا را در نهاد جامعه اسلامى بارور سازد. دشمن نیز هم چون تمامى عصرها این نکته را دریافته بود که مرکز اصلى انقلاب‏ ها و مبارزات عدالت‏ خواهانه مردم، ولایت و امامت است. هدف قطعنامه عبیداللَّه ‏بن ‏زیاد که نوشته بود: «مردى از خاندان حسین(عليه السلام) را زنده مگذارید». حتى نوشته ‏اند عبیدالله براى دستگیرى و تحویل امام زین‏ العابدین و تحویل او به مأموران پسر زیاد، جایزه قرار داد.
 
على‏ بن‏ الحسین(عليه السلام) در سرزنش مردم شهر کوفه چنین فرمود:
مردم، آنکه مرا مى‏ شناسد، مى ‏شناسد. آنکه مرا نمى ‏شناسد خود را به او مى ‏شناسانم. من على، فرزند حسین، فرزند على‏ بن ‏ابیطالبم. من پسر آنم که حرمتش را در هم شکستند و نعمت و مال او را به غارت بردند و خاندان وى را اسیر کردند. من پسر آنم که در کنار نهر فرات سر بریدند، در حالى که نه به کسى ستم کرده و نه با کسى مکرى به کاربرده بود. من پسر آنم که او را از قفا سر بریدند و این مرا فخرى بزرگ است.
 
مردم آیا شما به پدرم نامه ننوشتید؟ و با او بیعت نکردید؟ و پیمان نبستید؟ و فریبش ندادید؟ و به پیکار او برنخاستید؟ چه زشت‏کارانید و چه بداندیشه و کردارید. اگر رسول خدا به شما بگوید: فرزندان من را کشتید! و حرمت مرا در هم شکستید! شما از امت من نیستید، به چه رویى به او خواهید نگریست؟
 
سخنان امام سجاد(عليه السلام) تحولى شگفت در کوفیان ایجاد کرد و از هر سو بانگ گریه برخاست. مردم یکدیگر را سرزنش کردند. سپس على ‏بن‏ الحسین(عليه السلام) بر این نکته تأکید کرد که سیرت ما باید چون سیرت رسول خدا باشد که نیکوترین سیرت است. مردم کوفه که مجذوب سخنان حماسى و مخلصانه سید ساجدان قرار گرفته بودند، فریاد برآوردند که ما فرمانبردار توایم و از تو نمى ‏بریم و با هر کس که گویى پیکار مى ‏کنیم و با آنکه خواهى در آشتى به سر مى ‏بریم! یزید را مى ‏گیریم و از ستمکاران بر تو بیزاریم.
 
سپس فرمودند:
هیهات! اى فریبکاران دغل باز، اى اسیران شهوت و آز. مى ‏خواهید با من هم کارى کنید که با پدرانم کردید؟ نه به خدا. هنوز زخمى که زده‏ اید خون فشان است و سینه از داغ مرگ پدر و برادرانم سوزان است. تلخى این غمها گلوگیر و اندوه من تسکین‏ ناپذیر است. از شما مى‏ خواهم نه با ما باشید نه بر ما.
 
اولین رویارویى و برخورد زین ‏العابدین(عليه السلام) با حاکمان اموى پس از واقعه کربلا، برخورد و گفتگوى امام با پسر زیاد حاکم خیره سر کوفه بود. وقتى اسیران آل محمد(صلي الله عليه و آله) را وارد کاخ ابن ‏زیاد نمودند، عبیدالله بن ‏زیاد از نام او پرسید. فرمود من على فرزند حسینم. ابن ‏زیاد گفت: مگر خداوند على ‏بن‏ الحسین را نکشت؟ امام على(عليه السلام) فرمود: برادرى داشتم که مردم او را کشتند. پس زیاد گفت: خداوند او کشت، امام(عليه السلام) فرمود: «اللَّه یتوفى الانفس حین موتها». استدلال امام(عليه السلام) اشاره به این بوده که آنها برادرش را کشتند و خداوند او را قبض روح کرد.
 
ابن ‏زیاد که مست غرور و کینه بود از این حرکت استدلالى سیّد عارفان درمانده گشت و سخت خشم گرفت و دستور داد تا او را بکشند. این منطق آنان بود که هر کس در مقابل آنان با شجاعت به افکار و پندارهاى نارواى آنان پاسخ گوید و نقد کند، تهدید به مرگ شود. ولى پسر مرجانه مى ‏بایست دریابد که على ‏بن ‏الحسین(عليه السلام) چونان بزدلان کوفى نبود که با یک خروش، خویش را ببازد. او با قاطعیت و شجاعت تمام در پاسخ ابن زیاد فرمود:
«أبالقتل تُهِدّدنى؟ أما علمت انّ القتلَ لَنا عادةً و کرامتنا الشَّهادة»؛
آیا من را از مرگ مى ‏ترسانى؟ مگر نمى ‏دانى شهادت میراث کرامت و افتخار ماست.
آنگاه ابن زیاد رو به حضرت زینب(سلام الله عليها) کرده و گفت: سپاس خدا را که رسوایتان کرد، شما را کشت و ادعایتان را تکذیب کرد.
زیـنـب(سلام الله عليها) فـرمـود: سـپاس خدا را که ما را به وسیله پیامبرش محمد(صلي الله عليه و آله) گرامى داشت و از پلیدى پاک کرد، تنها فاسق است که رسوا مى شود و فاجر است که تکذیب مى شود.
گفت: چگونه دیدى کارى را که خدا با برادر و خاندانت کرد؟
حضرت فـرمـود: من جز زیبایى ندیدم، آنها کسانى بودند که خدا شهادت را برایشان مقدر کرده بود و آنها هم به قتلگاه خویش آمدند، به زودى خدا ترا با آنها در یک جا جمع خواهد کرد و به محاکمه خواهد کشید، ببین آنگاه پیروزى از آن کیست، مادرت به عزایت بنشیند پسر مرجانه!
 
ابن زیاد از خشم شعله ور شد، چنانکه گویى قصد جانش را دارد. عمرو بن حریث گفت: اى امیر! این زن است به خاطر گفته هایش نباید مؤاخذه شود.
ابن زیاد گفت: با کشتن حسین و عاصیان متمرد خاندانت، خدا قلبم را شفا داد.
زیـنـب دلـش شـکـسـت و گـریـسـت فرمود: به جان خودم، بزرگم را کشتى، خاندانم را اسیر کردى، شاخه هایم را شکستى و ریشه ام را بریدى، آرى اگر شفاى تو در این است شفا گرفته اى.
 
نکته مهمى که در این گفتگوها به چشم مى ‏خورد، اولاً قاطعیت و شجاعت و روحیه شهادت‏ طلبى این دو بزرگوار است و دیگر آگاهى کامل امام سجاد(عليه السلام) و حضرت زینب(سلام الله عليها) به نوع پشتوانه فکرى حکومت امویان در جوامع بشرى. حکومت‏ها هر اندازه که توانمند و مقتدر باشند، بى‏ شک نیازمند پشتوانه فلسفى و عقیدتى ‏اند تا تکیه گاه نظام سیاسى و اقتصادى آنان بوده و توجیه گر رفتار و مواضع آنها باشد. این پشتوانه فکرى بر حسب تفاوت جامعه ‏ها مختلف است. بنى ‏امیه نیز براى تخدیر افکار مردم و رام ساختن آنان شگردهاى زیادى داشتند که یکى از راهکارهاى اساسى آنان جبرگرایى بود. در برابر هر کارى تلقین مى‏ نمودند که این کار خدا بود که اینگونه شد و اگر مصلحت خدایى ایجاب نمى ‏کرد این گونه نمى ‏شد. و این خود یکى از حربه‏ هاى سیاسى آنان براى ظلم و جنایت بود.
 
امام على ‏بن ‏الحسین(عليه السلام) بهمراه عمه بزرگوار خود به عنوان پیام رسانان کربلای حسینی و با وقوف و آگاهى کامل به این نیرنگ سیاسى امویان، هم در کاخ ابن زیاد و هم در قصر یزید در شام، به مبارزه با این پندار فکرى امویان پرداختند و آن را نشانه رفتند و با استدلال به آیات قرآن آن را مورد حمله قرار دادند.
اسـیـران را بـراى مـدتى که در تاریخ ضبط نشده در کوفه نگه داشتند در این مدت به دستور ابن زیاد سرهاى شریف شهدا را گاهى بر درگاه کاخ نصب مى کردند و بر روى نى در کوچه هاى کوفه و قبایل اطراف مى چرخاندند.
سپس ابن زیاد ملعون درباره اسیران و سرهاى شهدا از یزید کسب تکلیف کرده بود و یزید به او دستور داده بود اهل بیت رسول خدا (صلي الله عليه و آله) را به شام بفرستد.
 
شهادت امام سجاد(علیه السلام)
بنا بر روایتی شهادت امام سجاد(علیه السلام) در روز دوازدهم محرم سال 94 هجری قمری و در سن 57 سالگی واقع شد. حضرت زین العابدین در دوران خفقان و مظلومیت شیعه به سر می بردند، از این رو مجال حضور فعال در جامعه را نداشتند. با این وجود به نشر احکام و مسایل دین اسلام به هر نحوی می پرداختند. از آن جمله بیان بسیاری از مسایل اعتقادی، اخلاقی و اجتماعی در قالب دعاست.مدت امامت آن بزرگ وار 4 سال بود که سرانجام به دست ولید بن عبد الملک مسموم و به شهادت رسیدند، پیکر مطهرشان در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد.(منتهی الامال، باب6، فصل6، ص718. توضیح المقاصد، ص3).