کد مطلب: 8724 تعداد بازدید: ۸۵۱

روز پنجم محرم و وقايع آن

شنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۲
روز پنجم محرم: روز اصحاب  و عبدالله ابن الحسن عليهم السلام
امام حسین(عليه السلام) بعد از شهادت یاران، خود را برای جهاد با دشمن آماده نمود و برای خداحافظی به طرف خیمه آمد و با صدای بلند فرمود: یا سکینه، یا فاطمه، یا زینب، یا ام کلثوم، عَلیکنّ مِنّی السَّلام.
 
 سکینه گفت: آیا برای مرگ آماده شده ای؟ فرمودند: چگونه تن به مرگ ندهد کسی که دیگر یاوری ندارد. در این هنگام زنان حرم صدا به گریه بلند کردند و حضرت آنها را دلداری می داد و می فرمود: باید صبر پیشه سازید و در لحظات آخر رو به خواهر کردند و فرمودند: ای خواهر، پیراهن کهنه یادگاری مادرم را بیاور. آن پیراهنی که کسی رغبت نکند از تنم بیرون آورد... .
 
 امام سجاد(عليه السلام) در وداعی که با پدر بزرگوار داشت پرسید: عمویم اباالفضل(عليه السلام) چه شد؟ امام(عليه السلام) فرمود: پسرم، بدان که عمویت را کشتند و دستهایش را از بدن جدا کردند. آن چنان امام سجاد(عليه السلام) گریه کرد که بیهوش شد.
 
 چون بهوش آمد از دیگران سئوال کرد: برادرم علی و حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه و زهیر بن قین چه شد؟ امام(عليه السلام) فرمود: پسرم، اینقدر بدان که در میان خیمه ها، از مردها کسی جز من و تو باقی نمانده. در این لحظه امام زین العابدین(عليه السلام) در حالی که گریه می کرد، به عمه اش گفت: شمشیر و عصای مرا بیاور.
 
 امام حسین(عليه السلام) فرمود: شمشیر و عصا برای چه می خواهی؟ گفت: عصا می خواهم تا بر آن تکیه کنم و شمشیر را برای دفاع از حریم ولایت می خواهم. زیرا در زندگی خیری نخواهد ماند. امام حسین(عليه السلام) مانع شدند و او را به سینه چسبانیدند و فرمودند: پسرم، تو بعد از این سر پرست کودکان یتیم و مظلوم هستی و اینان مردی غیر از تو ندارند. سپس فرمود: سلام مرا به شیعیان برسانید. بگو پدرم را غریبانه کشتند. پس برای او بنالید و گریه کنید.
 
آن چه در روز پنجم محرم الحرام گذشت
در روز پنجم محرم‌الحرام سال 61 هجرى قمرى عبیدالله بن زیاد مردی را به ‏دنبال شبث بن ربعی فرستاد تا وی را به كربلا گسیل كند.  شبث بن ربعی در آن روز خود را به بیماری زده بود و قصد داشت كه ‏ابن زیاد او را از رفتن به كربلا معاف كند ولی عبیدالله بن زیاد برای او پیغام فرستاد كه ‏مبادا از كسانی باشی كه خداوند در قرآن فرموده است:
 
«چون به مومنین رسند گویند از ‏ایمان آورندگانیم و هنگامی كه به نزد یاران خود كه همان شیطانند، روند اظهار دارند ما با ‏شماییم و مومنین را به سخره می‌گیریم».
 
 و به او خاطرنشان ساخت كه اگر بر فرمان ما ‏گردن می‌نهی و در اطاعت مایی، در نزد ما باید حاضر شوی.‏
 
شبث بن ربعی شبانگاه نزد عبیدالله آمد تا رنگ گونه او را نتواند بخوبی تشخیص دهد. ابن ‏زیاد به او مرحبا گفته و در نزد خود بنشاند و گفت: باید به كربلا روی، پس شبث قبول كرد ‏و عبیدالله او را به همراه هزار سوار بسوی كربلا گسیل داشت.‏
 
پس عبیدالله بن زیاد به شخصی به نام زحر بن قیس با پانصد سوار ماموریت داد كه بر ‏جسر (پل) صداه ایستاده و از حركت كسانی كه به عزم یاری امام حسین (علیه السلام) از كوفه خارج ‏می‌شوند جلوگیری كند.
 
فردی به نام عامربن ابی سلامه كه عازم بود برای پیوستن به ‏امام(علیه السلام) از برابر زحر بن قیس و سپاهیانش گذشت، زحربن قیس به او گفت: من از تصمیم ‏تو آگاهم كه می‌خواهی حسین را یاری كنی بازگرد!
 
ولی عامربن ابی سلامه به زحربن ‏قیس و سپاهش حمله‌ور شد و از میان سپاهیان گذشت و كسی جرات نكرد تا او را دنبال ‏كند. عامر خود را به كربلا رساند و به امام حسین (علیه السلام) ملحق شد تا به درجه رفیع شهادت ‏نائل آمد. او از اصحاب امیرالمومنین علی بن ابیطالب (علیه السلام) بود كه چندین جنگ در ركاب آن ‏حضرت شمشیر زده است.
 
 اجتماع لشکر عمر بن سعد
نیروهای پراکنده در سطح شهر کوفه کم کم جمع شده و به لشکر عمر بن سعد می پیوندند.
 
عبیدالله عده ای را مأموریت داد تا در مسیر کربلا بایستند و از حرکت کسانی که به قصد یاری حسین (علیه السلام)  از کوفه خارج می شوند، جلوگیری کنند.
 
چون گروهی از مردم می دانستند که جنگ با امام حسین(علیه السلام) در حکم جنگ با خدا و پیامبر است، در اثنای راه از لشکر دشمن جدا شده و فرار می کردند. نوشته اند: فرماندهی که از کوفه با هزار جنگجو حرکت کرده بود، چون به کربلا رسید، سیصد یا چهارصد نفر همراه او بودند و بقیه چون اعتقادی به این جنگ نداشتند، اقدام به فرار می کردند.
 
در تعداد كل لشكریانى كه به همراه عمربن سعد در كربلا حضور پیدا كردند تا با امام حسین علیه‏السلام بجنگند، اختلاف است، ولى نكته‏اى كه نباید فراموش كرد این است كه تعداد نظامیان جیره خوارى كه از حكومت وقت، حقوق و لباس و سلاح و لوازم جنگى دریافت مى‏كردند سى هزار نفر بوده است.
 
مفضل بن عمر از امام صادق(علیه ‏السلام) نقل كرده است كه فرمود: حسین بن على(علیه ‏السلام) بر برادرش امام حسن)علیه‏ السلام) وارد شد و چون بر او نظر نمود گریست، امام حسن(علیه ‏السلام) از علت گریه سؤال كرد، امام حسین(علیه السلام) فرمود: براى مصائبى كه بر تو وارد مى‏شود گریه مى‏كنم. امام حسن(علیه‏السلام) فرمود:
 
«مرا به وسیله سم شهید خواهند كرد ولى روزى همانند روز تو نیست اى ابا عبدالله، سى هزار مرد كه ادعا دارند از امت پیامبرند و خود را به اسلام منسوب مى‏كنند بر كشتن و ریختن خون تو اجتماع كنند، حرمت تو را هتك و زنان و فرزندان تو را اسیر و اموالت را غارت كنند، در آن هنگام خداوند لعنت خود را بر بنى امیه نازل كند و آسمان خون ببارد و هر چیز حتى وحوش و ماهیها بر تو بگریند». (الملهوف 11؛ الامام الحسین و اصحابه 230 ؛ مقتل الحسین مقرم 201)