کد مطلب: 8723
تعداد بازدید: ۱۰۹۲
روز چهارم محرم
جمعه ۱۷ آبان ۱۳۹۲
روز چهارم محرم –حضرت حر و اصحاب علیهم السلام –طفلان زینب (علیهما السلام)
حر فرزند یزید بن ناجیه بن سعد بن منجار ریاح از بزرگان قبیله بی تمیم و شاخه بنی ریاح بود. شخصیت ممتازی داشت و بزرگ قبیله خود بود و در کربلا، بعد از عمر سعد، مهمترین شخصیت سپاه دشمن بود.
مانع از حرکت آن حضرت به سوی کوفه شد. کاروان حسین را همراهی کرد تا به کربلا رسیدند و امام در آنجا فرود آمد. حر وقتی فهمید کارجنگ با حسین بن علی جدی است، صبح عاشورا به بهانه آب دادن اسب خویش، از اردوگاه عمر سعد جدا شد و به کاروان حسین پیوست.
توبه کنان کنار خیمه های امام آمد و اظهار پشیمانی کرد، سپس اذن میدان طلبید. حر با اذن امام به میدان رفت و در خطابه ای مؤثر، سپاه کوفه را به خاطر جنگیدن با حسین توبیخ کرد. چیزی نمانده بود که سخنان او، گروهی از سربازان عمر سعد را تحت تاثیر قرار داده از جنگ با حسین منصرف سازد، که سپاه عمر سعد، او را هدف تیرها قرار داد. نزد امام بازگشت و پس از لحظاتی دوباره به میدان رفت و با رجز خوانی، به مبارزه پرداخت.
حر بن یزید به اتفاق زهیر بن قین با دشمن پیکار می کردند. هر گاه یکی از آنها در محاصره دشمن قرار می گرفت، دیگری او را از محاصره بیرون می آورد، و مدتی به این گونه پیکار کردند.
اسب حرّ زخمی شد اما او همچنان سواره پیکار می کرد و رجز می خواند تا این که مردی به نام «یزید بن سفیان» که با حر دشمنی دیرینه داشت به او حمله کرد ولی حرّ به او هم امان نداد و او را از دم شمشیر گذراند.
پس از آن فردی به نام «ایوب بن شرح» تیری به اسب حر زد و آن را از پای در آورد. حرّ بناچار از اسب پیاده شد و پیاده رزمید تا بیش از چهل نفر را به قتل رساند. در این هنگام بود که لشگر پیاده نظام عمر بن سعد بر او حمله ور شدند و او را به شهادت رساندند.
امام علیه السلام بر بالین حرّ نشست و خون از چهره او پاک کرد و این جملات را فرمود: «تو حر و آزادی، همان گونه که مادرت بر تو نام «حرَ» را نهاد، تو در دنیا و آخرت حرّ و آزاده هستی.»
بدن سالم حر پس از صدها سال
شاه اسماعیل صفوی پس از تصرف بغداد، به کربلا آمد و در آنجا از برخی مردم شنید که از حر به دلیل اینکه به امام حسین علیه السلام اجازهی خروج از کربلا را نداده و باعث وقوع حادثه عاشورا شده بد میگویند.
شاه اسماعیل فرمان داد قبر او را نبش کنند. آنگاه بدن سالم او را دید که شبیه مردی بود که خفته باشد. دستمالی که امام حسین علیه السلام بر سر وی بسته بود، هنوز بر سرش بود. همین که دستمال را باز کردند، خون تازه روان شد و هرچه کردند با دستمال دیگری خون را بند بیاورند ممکن نشد.
با مشاهدهی عظمت حر، شاه اسماعیل دستور داد گنبد و بارگاهی برایش بنا کنند.
شب و روز چهارم دهه اول محرم را برای دو طفل جوان (نقل شده ده ساله)، اما بلند پرواز حضرت زینب(سلام الله علیها) عزاداری می کنند. استدلال این دو آقازاده آن بود که مادر ما از همه به ابی عبدالله(عليه السلام) نزدیکتر است و ما می بایست اولین قربانیان کربلا باشیم، اما این گونه نشد.
ظهر عاشورا اول نوبت علی اکبر بود، و بعد دیگران تا قاسم ابن حسن و دیگر طاقت این نوجوانان طاق شد و از مادر جهت دریافت اجازه از امام تقاضا کردند. بالاخره حضرت زینب(سلام الله عليها) برای گرفتن اذن میدان فرزندانش به سوی برادر خویش رفت. به هر تقدیر امام اذن میدان جعفر و عون دو نوجوان حضرت زینب (سلام الله عليها) را صادر فرمودند. از بس این نوجوانان کوچک بودند زره ها برایشان بزرگ بود و نقل شده که نوک غلاف شمشیرهایشان به زمین کشیده می شد…نوجوانان وارد میدان شدند …رجز خواندن را با معرفی به عنوان پسران زینب دختر علی ابن ابیطالب(علیهما السلام) شروع و با اسم مبارک دایی تکمیل کردند: “امیری حسین و نعم الامیر” : حسین من است و چه خوب فرماندهی است …و به سوی لشکر سفاکان حمله ور شدند …یزیدیان حلقه ای زدند و دو آقازاده جوان را در میان خود محبوس کردند و به شکل ناجوانمردانه ای به شهادت رساندند تا نشانه ای دیگر باشد از آنکه زینب(سلام الله عليها) همه هستی خود را در راه برادر داد.
پس از شهادت عون و جعفر (که نام پدر بزرگوار آنها و همسر زینب کبری (سلام الله عليها) عبدالله ابن جعفر است)، حضرت زینب(سلام الله عليها) بر خلاف کاری که در مورد دیگر شهدا و خصوصا علی اکبر انجام دادند (و خود را به بالین شهید رساندند و مددکار امام حسین (عليه السلام) شدند) به هیچ وجه به میدان نرفتند و حتی از خیمه خارج نشدند تا باعث شرمندگی امام نشوند. انگار که اصلا جگرگوشه هایشان کشته نشدند…و ابی عبدالله(عليه السلام) خودشان به کمک حضرت عباس (عليه السلام) بدن های بی جان خواهر زاده را به خیام باز گرداندند
.
واقعه ي روز چهارم محرم الحرام
هنوز آفتاب روز چهارم محرم از منتهیالیه افق برنخاسته بود كه كنانه بن عتیق به كاروان امام حسین(عليه السلام) ملحق شد. كنانه بن عتیق پیرمردی از شهدای كربلاست كه در حمله نخست به شهادت رسید و از عابدان و قاریان آن شهر بود و در ایامی كه سیدالشهدا(عليه السلام) به كربلا رسید، خود را به آن حضرت رساند.
كنانه یكی از اصحاب امام علی(عليه السلام) بود كه در ركاب آن حضرت یك پای خود را از دست داده بود.
همچنین در این روز عبیدالله بن زیاد مردم را در مسجد كوفه گردآورد و خود به منبر رفت و گفت: ای
مردم! شما آل ابی سفیان را آزمودید و آنها را چنان كه میخواستید یافتید، یزید را میشناسید كه دارا سیره و طریقهای نیكو است و به زیردستان احسان میكند و عطایای او بجاست. پدرش نیز چنین بود و اینك یزید دستور داده است كه بهره شما را از عطایا بیشتر كنم و پولی نزد من فرستاده است كه در میان شما قسمت نموده و شما را به جنگ با دشمنش حسین بفرستم! این سخن را به گوش جان بشنوید و اطاعت كنید.سپس از منبر به زیر آمد و برای مردم شام نیز عطایایی مقرر كرد و دستور داد تا در تمام شهر ندا كنند كه مردم برای حركت آماده باشند و خود و همراهانش به سوی نخیله حركت كرد و حصین بن نمیر، حجاربن ابجر، شبث بن ربعی و شمر بن ذیالجوشن را به كربلا گسیل كرد.عمربن سعد را در جنگ با حسین كمك كنند.
پس از اعزام عمربن سعد به كربلا، شمربن ذیالجوشن اولین فردی بود كه با چهار هزار نفر سپاهی آزموده برای جنگ با امام حسین (عليه السلام) اعلام آمادگی كرد و بعد یزید بن ركاب كلبی با دو هزار نفر، حصین بن نصیر با چهارهزار نفر، مضایربن وهینه با سه هزار نفر و نصربن حرثه با دو هزار نفر كه جمعاً بیستهزار نفر میشدند به سوی كربلا رفتند.